از قائمشهر به طرف بابل که می روی، بعد از پل رودخانه تجن، یک کمربندی فرعی وجود دارد که جاده بابل را به جاده تهران (در محدوده شهرستان قائمشهر) وصل می کند. ابتدای این جاده کمربندی فرعی، یک فروشگاه هایپر وجود دارد. در ایام نوروز 1401 برای خرید، به همراه خانواده به این فروشگاه رفتم. وقتی وارد فروشگاه شدم متوجه شدم آنقدر شلوغ است که جای سوزن انداختن نیست.
در این شلوغی، زنان داخل فروشگاه را می شد به سه دسته تقسیم کرد. اول؛ زنانی که چادر داشتن، دوم؛ زنانی که چادر نداشتند اما با مانتو و روسری، حجاب قابل قبولی داشتند؛ (اگر چه خللی هم گاه مشاهده می شد) سوم زنانی که حیاء یا به تعبیری حجاب درستی نداشتند. این دسته سوم که اتفاقا برخی فروشندگان زن این فروشگاه هم در این دسته قرار می گرفتند، به طور وحشتناکی سعی در مخالفت با حکم خدا یعنی حجاب داشتند. انسان احساس می کرد که هر کدام از آنان ماموریت از طرف شیطان گرفته اند که چند کیلو رنگ و روغن شیمیایی در قالب رنگ مو، کِرِم و غیره ...... به دست و صورت و موی خود بمالند تا در انظار جلب توجه نمایند. پدیده جدید و بدتری هم که مشاهده می شد، اینکه گهگاه همان روسری یا شال نیم بندِ کوتاه هم از سرشان روی شانه شان می افتاد و چشم هر بیننده و لو به شکل غیر عمد، به یک مشت گیس رنگ کرده می افتاد که انسان را یاد پشم گوسفندهای رنگی می انداخت.
الله اکبر! یعنی بعد از چهل سال که از انقلاب می گذرد، خدا این مقدار از یاد برخی مردم ایران رفته است.
اکنون و در این فروشگاه، چهار کار می توانستم در باره این انصار شیاطین انجام دهم.
اول؛ فقط به کف زمین فروشگاه نگاه کنم.
دوم؛ فقط به سقف فروشگاه نگاه کنم.
سوم؛ سلامی به شیطان کرده با شهوت، نظاره گر رنگ و روغن یارانش باشم.
چهارم بي تفاوتي...
ادامه مطلبما را در سایت بي تفاوتي دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fbidai7 بازدید : 97 تاريخ : جمعه 20 آبان 1401 ساعت: 10:14